کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

کیانا فرشته کوچولوی دوستداشتنی

دکتر

هفته پیش کیانارو بابا برد دکتر هم واسه وزنش هم به خاطر اینکه چند روز سرفه میکرد دکتر واسه وزنش دارو داد و واسه گلوش هم چندتا دارو و قرص بعلاوه دوتا آمپول آخه گلوش عفونی شده بود اونم از آلرژی ولی بمیرم واسش آخه حتی آخ نگفت وقتی بابا برد آمپولشو بزنه میگه دراز کشیده و وقتی سوزن و فرو کردن فقط چشمهاشو محکم بسته روز دوم من گفتم حتما گریه میکنه و ترسیده شده ولی بابا مصطفی گفت خودش دراز کشیده و شلوارشو کشیده پایین بمیره مامانت بابا گفت دلش واست کباب شده قربون شجاعتت بشم من... این هفته هم خاله زهره و عموجواد و نینی نازشون فاطمه یاس اومدن خونمون کیانا هم که عاشق نینی  خیلی بهمون خوش گذشت کیانا هم خیلی خوشحال بود حتی دوست نداشت نینی رو بخوابونن جاتون...
13 بهمن 1390

عروسی عروسی

این هفته کلا درگیر عروسی بودیم به کیانا هم خیلی خوش گذشت جوجه مامان از عروس نازتر بود مثل فرشته ها بعد هم خاله فاطمه اومد بجنورد امروز رفت و کیانا کلی پشت سرش گریه کرد دلش میخواست خاله جونش پیشش بمونه هفته دیگه هم باز دخترم رو که خیلی ناز و بامزه شده رو دوباره میبرم عروسی اینبار عروسی خاله متینه کیانا الان واسه خودش کلی پر حرف شده و کلی با اون زبون شیرینش واسمون حرف میزنه مامانی فدات دوستت دارم
13 بهمن 1390

<no title>

سلام به همگی دیروز تولد من بود و باز مثل هر سال بهترین و مهربون ترین همسر دنیا منو سوپرایز کرد و من واقعا تولدم رو فراموش کرده بودم اما مصطفی عزیزم منو کاملا غافلگیر کرد خلاصه من الان ۲۵ساله شدم فقط از خدا میخوام کمکم کنه تا من بتونم محبتهای همسرم رو جبران کنم و بتونم واسه اون همسر خوب و واسه کیانا خونم مامان خوبی باشم  از عمه جونهای کیانا و عموهاش(آقاهای عمه جونا)مامانی و بابایی و خونواده عمو عباس هم ممنون که شب تولد من اومدن خونه ما به ما که خیلی خوش گذشت مخصوصا که کیانا کلی واسمون رقصید و با اون زبون شیرینش واسم تولد تولد خوند جای همگی خالی  راستی از عروسی خاله متین بگم که کیانا کلی رقصید وقتی آخر شب رفتیم خونه بابای عمو علی با عوض ش...
13 بهمن 1390

کلی خبر خوب:::::

 از اونجایی که باز آمد بوی ماه مدرسه کیانا اجتماعی نی نی دوست ما هم واسه مهد ثبت نام شد اونم فقط واسه3روز در هفته اما!...اصلا مهد و بدون من وباباش دوست نداره البته روز اول که واسش وسیله خریدم و با بابای مهربونش رفته بودیم مهد و کیانا کلی سوار تاب و سرسره شد خیلی دوست داشت و دلش طاقت نداشت و همش میگفت بریم مهد پیش خاله و بچه ها ولی روزی که بردمش و خودم اومدم بیرون همش گریه کرد ولی بعدش خالش گفت ساکت شده و چاشتشو خورده و بازی کرده ولی هنوز که میرم دنبالش دوباره گریه میکنه انگار فکر میکنه میخوام بذارمش و دیگه من و باباشو نمیبینه حالا بعد از 4-5روز که همچنان که میگذارمش گریه میکنه دیگه توی خونه دائم میگه مهد نه از سر کوچه مهد که وارد میشیم میگه...
13 بهمن 1390

<no title>

سلللللللللللللللللللللللللللام به همه خاله و عموهای مهربون کیانا امشب بعد از یک ماه و نیم اومدم با کلی تعریف و تمجید از کوچولوی ناز قلقلی و اما قبل از اون باید هزار با بوس و تبریک بگم به مامان و بابای آریا جونم که بالاخره قابل دونستن و بدنیا اومدن خوش اومدی عزیز دلم و اما ماه آذر و باز هم کلی تولد تولد مامانی / و عمه محبوبه /و آدی(البته بقول کیانا) و حسن جون رو تبریک میگم  خوب میریم سراغ کیانا که دیگه محصل نیست از مهد برش داشتم آخه اصلا اونجا رو دوست نداشت و هر وقت از خواب بیدار میشد یا میخواستیم بریم بیرون با مظلومیت خاصی میگفت مهد نه ما هم فکر کردیم و تصمیم گرفتیم برای اینکه دچار مشکل روحی نشه و ضربه نخوره همین بهتره که تو خونه پیش خودم با...
13 بهمن 1390

سیده کوچولو و...

با عرض تسلیت به همه مسلمونها مخصوصا جوجه سیده خودم : شاید باور نکنین ولی کیانا دائم میگه واسم حسین حسین بذار  ناناز من الان به معلوماتش کلمه خدا و آب هم اضافه شده + انگلیسی خوک /توپ /گاو و +شعر خدا عزیز دلم خدا رو شکر میکنم که تو اینقدر باهوشی و واقعا به یادگیری علاقه داری منو بابا عاشقتیم و خیلی خیلی دوستت داریم فدای حرف زدنت بشم که تازگی ها اینقدر حرف میزنی و جمله های قشنگ میگی وقتی کار بدی میکنی خودت با ادب میگی بشید یعنی :ببخشید دیروز هم با ناز فراوون سر بابا رو گول مالوندی وقتی بابا بهت گفت کینا جونم بوسم بده ببرمت خیابون به بابا گفتی اول مامان و بوس کن بعدش من بابا هم وقتی من و بوسید و گفت حالا کیانا نوبت توه تو کوچولوی ناز قلقلی گفت...
13 بهمن 1390