کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

کیانا فرشته کوچولوی دوستداشتنی

بندر و غربت وما

1393/7/4 2:50
نویسنده : مامان کیانا
569 بازدید
اشتراک گذاری

وای خدای من چند وقته به وبلاگت سر نزدم کوچولوی من؟؟؟البته خودت خوب میدونی که بعد از اون اثاث کشی سخت وانجام کارهای زیاد و وصل نبودن تلفن و البته که نداشتن اینترنت همه دلایل قانع کننده ام هستن. درهر حال قبل از رفتنمون تولد خوبی برات گرفتیم که البته چون بابا مصطفی نبود طفلکی بابایی جور بابا رو کشیدن و همه کارا رو دوش بابایی جون بود ولی حداقل نصف مهمون ها نیومدن ولی بازم بد نبود به من و تو که خیلی خوش گذشت...

خلاصه 1هفته بعد از تولد توکه البته عمه جونی ها نتونستن بیان و جاشون خیلی خالی بود رفتیم بندر کنگان خونه عمو زاهد و بعد پیدا کردن خونه و تمیز کردن اون و رسیدن وسایل و .....بالاخره یک استراحت طولانی با کیانا جونی( البته طفلکی بابا بدون استراحت)بعد از دوماه و نیم دور بودن از خونواده هامون الان اومدیمشهد ودو روز بودیم آخی عمه ملیحه جونی یک روزه اومد فقط واسه دیدن ماچون نمیتونست مرخصی بگیره پنجشنبه راه افتاد و جمعه بعد از ظهر هم رفت واقعا ممنون خیلی مهربونی جیگری دلمون واقعا تنگیده بود واسش دم رفتن هم کیانا بغض کرد و دوست نداشت عمه بره و هم من.بعدش با خاله صدیقه مسعود و مینا جون رفتیم کاشمر آخه عروسی خاله فائزه و عمو دانیال بود که خیلی هم خوش گذشت مخصوصابه توکه با اون لباس عروس ناز و تاج قشنگت و صورت ملوس و معصوم و مهربونت یک پرنسس واقعی بودی و کلی هم رقصیدی و بازی کردی و اما حالا منو گذاشتی توی منگنه که میگی دلت واسه بابا تنگ شده ولی اصلا بندر و دوست نداری و دیگه نمیخوای برگردی اونجا و راه حل دادی که بابا وسائل و برداره و بیاره و لازم نیست سرکار بره بیاد خونه پیش خودمون باشه البته هر روز یک راه حل تازه میدی که هیچ راه فراری رو واسم باقی نذاری فکر میکنم استرس داری و برگشتمون فکرت رو زیادی مشغول کرده که امروز میگفتی اگه واقعا لازمه بابا کار کنه ما همینجا خونه مامانی صدری باشیم و بابا زود به زود بیاد بهمون سر بزنه که دلتنگیمون رفع بشه این درصورتیه که من هیچ جوابی بتو نمیدم و تو خودت جواب و راه حل رو واسه من و خودت آماده میکنی و پاتک هم نمیخوری.بمیرم واست که اونجا رو دوست نداری با اینکه 1 دوست کوچولوی ناز پیدا کردی که اسمش پریماهه و هم سن خودته و هفته ای حداقل 2-3 بار میبینیش و بازی میکنین و بیرون میریم ولی بنظر میاد تعداد بچه های اینجا بیشتره و در ثانی رفت وآمد با اقوام رو بیشتر دوست داری و از همه مهمتر مامانی صدری و اباالفضل اینجان و دل کندن ازشون واست سخته نمیدنم چکار کنم الان 1هفته اس اینجاییم و من دلم واسه بابا جدا از اینکه خیلی خیلی خیلی تنگ شده کباب هم هست که هم شام نداره وقتی خسته به خونه برمیگرده و هم اینکه توی غربت تنهاست بمیرم واست مصی جونم.خداکنه این مثله تو کوچولوی بلا به خوبی تموم بشه و رازی به برگشت باشی خوبه که با مامانی و بابایی میریم و اونا یک هفته ای رو پیشمون هستن که یهو افسرده نشی جیگر طلا...

البته من و مامان پریماه جون واستون برنامه هم داریم و نمیذاریم دلتنگ بشین قراره چون از مهد بدت میاد تو وپریماه رو کلاس نقاشی و اسکیت  ثبت نام کنیم و از این به بعد هم امیدواریم هوا یخورده بهتر بشه که بتونیم پارک و دریا هم بریم.

این هم عکس ناناز طلا که واسه نوشتن یادگاری مهمونها بعد از تولد آماده کرده بودیم .بعدا حتما عکس امضا شده مرتب و قاب گرفته رو هم میذارم:

یک تشکر ویژه از خاله فاطمه و خاله عسل که 1 روزه و فقط بخاطر تولد کیانا جونی این همه راه رو اومدن و من وکیاناجونی رو خیلی خجالت زده والبته خوشحال کردن مخصوصا کادو هاشون

پسندها (1)

نظرات (1)

محبوبه
6 مهر 93 0:36
سلام عزیزم دلم خیلی براتون تنگ شده نمیتونم جلوی اومدن اشکامو بگیرم دوستتون دارم سلام عمه جونی قربون تو و اون جوجه کوچولوی نازت بشم الهی بگرمت اینقدر دلم برلتون تنگ شده که حد نداره واسه دیدنتون لحظه شماری میکنم میبوسمت