کیاناکیانا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

کیانا فرشته کوچولوی دوستداشتنی

بدون عنوان

وااااای خدای منننننننننننننننننننننننننننننننننن یک ساله نیومدم اینجا....ببخشید مامانی جونم. کیانای قشنگم .خانومم شما الان کلاس اولی هستی و توی یکی از بهترین مدارس کاشمر (سیمای ساعی) درس میخونی مربی و کمک مربی  و همچنین دبیرهای دیگه ات خیلی ازت راضی ان و من وبابا بخاطر داشتن همچین پرنسس بااستعداد وباهوشی خیلی خدا رو شکر می کنیم. خدا روشکر که خیلی پر تلاشی راستش اولای سال نمیتونستی تمیز ومرتب و خوش خط بنویسی برای همین خیلی ناراحت وناامید شده بودی ولی شروع کردی به تلاش کردن هر روز بیشتر از سرمشقت مینوشتی یک.دو. و یا حتی سه صفحه بیشتر مینوشتی وتمرین میکردی تا اینکه بعد از یک ماه واندی تونستی زیبا نوشتن رو یاد بگیری .هر روز کتاب مش...
27 آذر 1395

happy new year.......baaaaa

سال خوب و خوشی رو واسه همه دوستای گل و اقوام و فامیلای خوبم آرزو میکنم.... ما خدا روشکر سال خوبی رو آغاز کردیم بقول شاعر: سالی که نکوست از بهارش پیداست .... امسال باز زندگی ما با تغییرات بزرگی همراه شد 10 روز قبل از عید رفتیم جای همگی خالی مسافرت یه مسافرته سه نفره البته هدفدار از کاشمر به سمت بندر کنگان جاتون خالی طبس و یزد و شیراز و سپس خونه برای جمع کردن وسایل خونه برای اثاث کشی به کاشمر اونم فقط به خاطر کیانازمون که دیگه به هیچ وجه دلش نمیخواست برگرده و از مامانی و اباالفضل دور باشه البته بچه مریض شده بود و در واقع شبها دچار کابوس شده بود و میگف عسلویه نههههههه غذا هم نمیخورد رنگ و روش هم تغییر کرده بود خدا مرگم بده واسش وقتی دکتر ...
4 ارديبهشت 1394

آخ که چقدر دوریم....

وای بالاخره اینترنت اینجا وصل شد چند ماهه تو کنگانیم و اولش حود 10-12 روز خونه عمو زاهد و خاله منیره بودیم تا خونه پیدا کنیم و اونا با مهمون نوازی خوبشون مارو حسابی شرمنده کردن که همینجا ازشون تشکر میکنیم روبروی خاله منیره و عمو زاهد خونه گرفتیم ولی خیلی نمیبینیمشون آخه اونا مغازه لباس فروشی دارن و مسلما کارشون زیاده واسه همین مزاحمشون نمیشیم چون شاید خسته باشن. اینجا بجز خاله منیره وعمو زاهد یک دوست خوب دیگه هم داریم پریماه و مامان و باباش.شهر درکل شهر جالب و تمیزی نیست و میشه گفت امکانات خیلی خیلی پایینه.ولی واسه اینکه حوصله من و جوجملم سرنره  هرروز میریم پیاده روی و دنبال کلاس زبان و ورزش هم هستیم.البته این جوجمل بلا اصلا قصد ر...
30 آبان 1393

آخی یادش بخیر...

اول تو اینطوری بودی: بعد اینطوری شدی: و بعدش: سپس:              و سرانجام اینقدر بزرگ و عاقل و خانوم و باهوش شدی در حدی که بهیچوجه سرت کلاه نمیره مامان و بابا فدات بشن عاشقتیم که هر روز میای سراغ دل من تا ببینی داداش اومده واست یا نه دائم هم دعا میکنی و به من و بابا هم میگی دعا کنیم خدا داداشی بذاره واست تودل من ونم چه داداشهایی اولا 3تا با چه شکلا و اسمایی اولی که اسمش نقی و شکلش هم مثه نقی معمولی بازیگر سریال پایتخت ودومی اسم وقیافه ارسطو و سومی اسمش برزو و شکل برزو ارجمند البته با گریم قهوه تلخ.فکر کن...!!!؟؟؟   ...
5 مهر 1393

بندر و غربت وما

وای خدای من چند وقته به وبلاگت سر نزدم کوچولوی من؟؟؟البته خودت خوب میدونی که بعد از اون اثاث کشی سخت وانجام کارهای زیاد و وصل نبودن تلفن و البته که نداشتن اینترنت همه دلایل قانع کننده ام هستن. درهر حال قبل از رفتنمون تولد خوبی برات گرفتیم که البته چون بابا مصطفی نبود طفلکی بابایی جور بابا رو کشیدن و همه کارا رو دوش بابایی جون بود ولی حداقل نصف مهمون ها نیومدن ولی بازم بد نبود به من و تو که خیلی خوش گذشت... خلاصه 1هفته بعد از تولد توکه البته عمه جونی ها نتونستن بیان و جاشون خیلی خالی بود رفتیم بندر کنگان خونه عمو زاهد و بعد پیدا کردن خونه و تمیز کردن اون و رسیدن وسایل و .....بالاخره یک استراحت طولانی با کیانا جونی( البته طفلکی بابا بد...
4 مهر 1393

تولدت مبارک عشقم

عزیزم ،عشقم ،جانم ،نفسم، همه وجودم ،قلبم ،روحم،روانم به خاطر داشتن تو از خدا ممنونم ،به خاطر وجود نازنین تو از خدا واقعا متشکرم   جشن تولدت رو البته 4/6گرفتم که کنکوری ها (مینا جون)آزاد و امتحانی ها(عمه ملیحه)رها و راه دوری ها(خاله فاطمه،خاله عسل،خاله متین،عمه جونی ها)بتونن بیان که البته بعضی شون نتونستن بیان که ناگفته نمونه جاشون خیلی خیلی خالی بود مخصوصا عمه جونی ها که خوب بین اونها نبود بابا از همه چشمگیرتر و دلگیر تر و جاش هم از همه خالی تر بود (بابا 1 ماهه واسه کر رفته عسلویه و ما هم منتظر کارهای خونه هستیم تا بتونیم زودتر بریم آخه دلمون داره واسش پر میکشه)جشن خوبی بود خدارو شکر خودت خیلی بهت خوش گذشته بود از همه هم ممنونم...
14 تير 1393

1393و...عید و تولد وووو...

امسال هم مثل هر سال بالاخره تموم شد و سال نو شد البته با کلی تغییرات در لحظه تحویل سال با سرعت خودمون رو به خونه مامانی رسوندیم تا در کنار هم و به لطف خدا سالی پر برکت و شاد و سلامت داشته باشیم امسال عمه محبوبه و طهورا کوچولو در کنارمون بودن و بعد از چند روز هم عمه ملیحه اومد و دوشب رو هم پیش ما بود و کیانا کلی از دیدن عمه هاش شاد و شنگول بود مخصوصاً از دیدن طهورا جوجو صبح که از خواب بیدار میشد میبردیمش خونه مامانی تا شب با طهورا آتیش میسوزوندن و وای طفلکی مامانی و بابایی که حتی دیگه خواب هم نداشتن و شب بزور جدا میکردیمشون  طهورا هم دنبال کیانا گریه میکرد  البته یک شب با عمه ملیحه خونه مامانی و تو جیگر عمه جونی خوابید و من و بابا ک...
16 فروردين 1393