بهترین هدیه خدا

پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد. مادر که در حال آشپزی بود ، دست هایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند. او نوشته بود : صورت حساب !!!

کوتاه کردن چمن باغچه 5000 تومان

مراقبت از برادر کوچکم 2000 تومان

نمره ریاضی خوبی که گرفتم 3000 تومان

بیرون بردن زباله 1000 تومان

جمع بدهی شما به من: 12000 تومان !!!

مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورت حساب این را نوشت:

بابت 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ

بابت تمام شبهائی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ

بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ

بابت غذا ، نظافت تو ، اسباب بازی هایت هیچ

و اگر شما این ها را جمع بزنی خواهی دید که : هزینه ی عشق واقعی من به تو هیچ است.

وقتی پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد ودر حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد.

گفت: مامان دوست دارم.

آن گاه قلم را برداشت و زیر صورت حساب نوشت: قبلاً به طور کامل پرداخت شده !!!

اما من افتخار میکنم که برایت کاری اکنم و این عشق من است بدون منت...ای کاش بتوانم وظیفه ام را به بهترین نحو انجام دهم

کیانای من در سالروز تولد ٤سالگی ات تنها میتونم برایت دعا کنم و بس خدا خود میداند که من و پدرت فقط فقط برای شادی و خوشبختی تو تلاش میکنیم و برای خود چیزی نمیخواهیم ما عاشقانه دوستت داریم و ارزومند سعادت /سلامت /شادی /و خوشبختی تو هستیم تا پای مرگ پشتیبانت خواهیم بود عزیزم تولدت مبارک خیلی خیلی دوستت داریم...

جمعه ساعت ٨ از خواب بیدار شدی و با بابا رفتی باغ وقتی میرفتی نمیتونستم از پشت پنجره برم کنار نگات میکردم و دلم برات تنگ شده بود توهم واسم بوس میفرستادی و دلم و بیشتر اب میکردی دلم هر لحظه واست تنگه حتی وقتی خوابی.هر وقت میخوابونمت بابا بهم میگه چرا خوابوندی دخترم و بیشتر وقتا بیدارت میکنه و باهات بازی میکنه و توهم ازخوشحالی بال در میاری آخه هنوز هم مثل کوچولویی هات از خواب بدت میاد .عاشق این هستی که با بابا خاله بازی کنی و اون به قول خودت آقات بشه البته گاهی هم برعکس تو آقاش میشی و من کل بازی تون میخندم تقلید صدا و فرو رفتن توی نقش هردوتون عالیه .هر روز میبرمت دوچرخه بازی کلی توی کوچه دوست پیدا کردی یکیشون هم گاهی میاد خونمون و باهم بازی میکنین هفته ای ٢-٣ روز هم میریم خونه مامانی و طهورا کوچولو هم میاد و کلی به باز یها و بپربپر تو میخنده و بعد هم میشینین وبا اسباب بازی ها بازی میکنین و دوتاییتون کیف میکنین اگه هم تو بلند بشی از کنار طهورا جونی دنبالت گریه میکنه البته اول با صدای بلند دعوا میکنه بعداگه برنگردی سرجات میزنه زیر گریه باور کن خیلی خوشحالیم که تو خوشحالی                          

راستی ببخشید که روز تولدت واست جشن نگرفتیم آخه عمه ملیحه امتحان داره و نیست بعدش هم میخوایم بریم مشهد اما قول وقتی برگشتیم واست جشن میگیریم