آخ که چقدر دوریم....
وای بالاخره اینترنت اینجا وصل شد چند ماهه تو کنگانیم و اولش حود 10-12 روز خونه عمو زاهد و خاله منیره بودیم تا خونه پیدا کنیم و اونا با مهمون نوازی خوبشون مارو حسابی شرمنده کردن که همینجا ازشون تشکر میکنیم
روبروی خاله منیره و عمو زاهد خونه گرفتیم ولی خیلی نمیبینیمشون آخه اونا مغازه لباس فروشی دارن و مسلما کارشون زیاده واسه همین مزاحمشون نمیشیم چون شاید خسته باشن.
اینجا بجز خاله منیره وعمو زاهد یک دوست خوب دیگه هم داریم پریماه و مامان و باباش.شهر درکل شهر جالب و تمیزی نیست و میشه گفت امکانات خیلی خیلی پایینه.ولی واسه اینکه حوصله من و جوجملم سرنره هرروز میریم پیاده روی و دنبال کلاس زبان و ورزش هم هستیم.البته این جوجمل بلا اصلا قصد رفتن به مهد و پیش دبستانی رو امسال نداره ومیگه دلم واست تنگ میشه !!! منو باباجونی هم تصمیم گرفتیم اذیتش نکنیم زودتر نفرستیمش مدرسه و بذاریم 7 سالش تکمیل بشه.بابا مصطفی از صبح ساعت 5 صبح میره سرکار و من وتو تنهاییم تا شب البته الان دو ساعت شبها زودتر میاد ساعت6 چون زمان استراحتش رو گرفتن .کلاس نقاشی و اسکیت بدلیل امکانات فوق پیشرفته این شهر وجود نداره و فعلا تا پیداکردن کلاس زبان بیکاریم.
چند روز پیش میگفتی دلت واسه عمه جونی ها تنگ شده واسه همین اسم دوتا از عروسک هاتو و ملیحه و محبوبه گذاشتی.1 ماه پیش خاله فاظمه اومد اینجا و 1هفته بود البته قرار بود 1ماهی رو اینجا باشه اما از شانس مزخرف من از 1شرکت واسه مصاحبه بهش زنگیدن و گفتن حتما تا وسط هفته خودش رو برسونه که مجبور شد بره و البته فعلا توی نم گذاشتنش و گفتن خبر میدیم.بمیرم واست که تقریبا هرروز یاد خاله میکنی و میگی وای چقد خوب بود خاله اینجا بود آخه هرروز دریا و پارک و بیرون میرفتیم.دیروز گفتی که دیگه اینقدر دلت واسه طهورا و مامانی و اباالفظل تنگ شده که بقول خودت سوراخش کوچولوی کوچولوشده.دل من و باباهم پرپر شد.
تو این مدت از بیکاری سوره و کلی خوندن کلمه جدید و شمارش اعداد تا100 و...خلاصه کلی معلوماتت اضافه شده و از همیشه شیرین زبونتر و بانمک تر شدی ماشاا... هر حرفی که من و بابا بزنیم 1 جواب دندون شکن داری که فک مارو میندازی از کلمه های قلنبه و سلنبه که دیگه نگو :(غذا رو چقدر لذیذ درست کردی) و ا(ینکارت perfect بود ) و (اوه yes)و...فعلا به دلیل چند هفته بقول خودت پرفکت بودنت واست جایزه تبلت خریدیم و روزی چند ساعتی رو بااون سرگرم میشی ودیگه غر نمیزنی آخه تو هم اجتماعی وهم پر انرژی هستی و حداقل اینطوری 1خورده سرگرمی. هرروز واسه سلامتی من و بابا دعا میکنی اینقدر که مهربونی و دعای بعدیت هم اینه که خدا توی شکم من 4یا5تا نینی بذاره که همشون پسر باشن یا فقط 1دونه دختر باشه و بقیه پسر آخه عاشق داداشی.
من و بابا هم الان و همیشه واسه شادیت .خوشبختیت.سلامتیت .موفقیتت و رسیدن به تمام آرزوهات دعا میکنیم...
آرزوی الانت که فعلا رفتن از این شهره و بعش هم زودتر بزرگ شدنت و دکتر شدنت اینقدر علاقه به زایمان و حامله گی داری که بیشتر نقاشی هات موضوعش همینه...